حکایت گاو بنى اسرائیل
داستان گاو بنى اسرائیل در سوره بقره، شایسته مطالعه و تأمل است در زمان حضرت موسى (ع)، شخصى پسر عمویش را کشت و بعد جسد آن را بر سر راه یکى از افراد مؤمن قرار داد. سپس خود به خونخواهى او برخاست. لذا از حضرت موسى خواستند تا قاتل او را پیدا کند. خداوند به حضرت دستور داد آنها بروند گاوى را بکشند و قسمتى از آن را به بدن مقتول بزنند تا او از قاتل خبر دهد. اما مردم، دستور حضرت را به مسخره گرفتند و کار را بر خودشان سخت کردند و آن قدر از خصوصیات گاو پرسیدند تا اینکه آن گاو منحصر شد در خانه یک نفر جوانى از بنى اسرائیل. و چون قیمت آن را پرسیدند گفت: به پرى پوستش از طلا ! سرانجام چارهاى جز خریدن آن را نداشتند. بعد از این ماجرا، به حضرت گفتند این گاو حکایتى دارد، گفتند: جوانى بود در بنى اسرائیل که خیلى به پدر و مادر خود احسان مىکرد. روزى جنسى را خریده بود، آمد تا از خانه پول ببرد، ولى دید پدرش سر بر جامه او نهاده و به خواب رفته و کلید پول هایش هم زیر سر اوست. دلش نیامد پدر را بیدار کند، لذا از خیر آن معامله گذشت و چون پدر از خواب برخاست، جریان را به پدر گفت. پدر او را تحسین کرد و آن گاو را در عوض به او بخشید. و این ثروت، به جاى آن سودى است که از دست او رفت. این است پاداش در مقابل تسلیم و این ثروت تقدیر الهى و این یکى از مصادیق یرزقه من حیث لا یحتسب(1). است.
1- المیزان، ج 1، ص 205. به نقل از اخلاق در بازار «به ضمیمه فتاواى حضرت امام خمینى (قدس سره) در آداب کسب و تجارت»
حسن صنعتکار
محمدعلی قدیری هنگامی که رسول خدا، از جنگ تبوک بازگشت. سعد انصاری به استقبال ایشان شتافت. پیامبر(ص) با او احولپرسی کرد و دست داد. سپس به او فرمود: چرا دستانت خشن و زبر است؟ سعد گفت: ای رسول خد! با بیل طناب کار میکنم طناب میکشم و بیل میزنم تا خرجی خانوادهام را تأمین کنم. پیامبر دست او را «بوسید» و فرمود: این «دستی» است که آتش دوزخ به آن نخواهد رسید. ............... پل ارتباطی: m.h.ghadiri110@gmail.com |